خرید و قیمت کتاب دیو رستم
بخشی از کتاب :
هر شب که نه ولی دیدارهایشان در پیاده روهای خیابان ولی عصر زیاد شده بود. همیشه از متروی تئاتر شهر در می آمدند درست سر چهارراه ولی عصر یک بار میرفتند به سمت انقلاب و احمد ترانه ای انقلابی برای مهتاب میخواند. یک بار از کنار پارک دانشجو گرد می کردند تا پل حافظ و احمد ترانه های دانشجویی را میخواند یک بار هم می رفتند تا میدان ولی عصر و احمد ترانه ای نوستالژیک را برای مهتاب میخواند. یک بار هم قل می خوردند در سرازیری ولی عصر تا سد راه جمهوری و احمد ترانه ای به سبک دستفروشها میخواند همان طور که قدم میزدند. او می خواند و عابران نگاهشان میکردند اول به احمد و بعد به مهتابه خیلی ها ناباورانه بر می گشتند. دوباره نگاه میکردند که نکند اشتباه دیده اند. خیلی ها با دلسوزی و مهربانی نگاهشان می کردند. بعضی ها هم نگاه تحسین آمیزی داشتند و برایشان دست میزدند. آنها هر شب با هم شام میخوردند. به حساب مهتاب بعد هر دو سوار بی آرتی میشدند؛ احمد به سمت جنوب شهر و مهتاب به سمت شمال شهر
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.